همینجوری غم زده نشسته بودم و از شیشه به جاده نگاه میکردم که گفت میدونی چرا انتخاب کردم تو رو با خودم ببرم؟
سرم رو به نشونه ی <<چرا؟>> ت دادم.
گفت <<چون میدونستم که تو حرفاشو میفهمی، بغلش میکنی و توو لیوانشون چایی میخوری!!>>
یاد دوستم که لبشو کج کرد و بااشاره گفت لیواناشون کثیفه (و بهش حق میدادم اینجوری نگاه کنه) افتادم؛ به چیزی که هستم لبخند زدم. و گفتم: ولی چاییشون خوشمزه بود!
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت